نوشته شده در تاريخ چهار شنبه 9 اسفند 1391برچسب:, توسط ابوالفضل نجاتی |

روزي استادی از فرنگ از شخصي پرسید: شما تو ایران چای بیشتر می‌خورید یا قهوه؟
شخص بگفتا: چایی بیشتر می‌خوریم ولی كتابي در غايت طرز تهیۀ قهوه در کشورمان داریم که 4 جلد است وهرجلدش به چه ضخامتي !! برق  360 ولت از سر استاد پرید و گفت: وای نام آن کتاب چیست؟؟
بگفتا: اصول کافی!!!!
 

نوشته شده در تاريخ جمعه 4 اسفند 1391برچسب:, توسط ابوالفضل نجاتی |

چهار چیز است که نمی توان آن ها را برگرداند:

1-سنگ...پس از رها کردن 2-حرف...پس از گفتن 3-موقعیت... پس از پایان یافتن و زمان...پس از گذشتن

نوشته شده در تاريخ شنبه 28 بهمن 1391برچسب:, توسط ابوالفضل نجاتی |

سلام دوستان خوبين؟ اميدوارم كه مطالبم راضي كننده باشه و اما دو خبر خوش:

1-از دوهفته ديگه بخش پخش كننده موسيقي فعال ميشه

2- من تصميم گرفتم يك بخش به نام 7sms در نظر بگيرم كه هفت اس ام اس از انواع اس ام اس رو براتون تو وبلاگ بزارم در ضمن اين بخش فقط شنبه شب ها است و تو اين هفته به مناسبت ولنتاين هفت اس ام اس عاشقانه است ولي از هفته بعد روال كار تغيير پيدا مي كند و ديگر هيچ.

فقط نظر يادتون نره

نوشته شده در تاريخ جمعه 27 بهمن 1391برچسب:, توسط ابوالفضل نجاتی |

کاش می شد سه چیز را از کودکان یاد بگیریم:

1-بی دلیل شاد بودن و پای کوبیدن 2-همیشه سرگرم کار بودن وبیهوده ننشستن 3-حق و خواسته خود را با تمام وجود خواستن و فریاد زدن

نوشته شده در تاريخ چهار شنبه 25 بهمن 1391برچسب:, توسط ابوالفضل نجاتی |

سه تا مرد داشتند در مورد امور تصادفی صحبت می کردند

اولی : زنم داشت داستان دو شهر را می خواند که دو قلو زایید

دومی : خیلی جالبه زن من هم سه تفنگدار را می خواند که سه قلو زایید

سومی فریادی زد و گفت :خدای من ,من باید زود بروم خانه

وقتی از او پرسیدند که چه اتفاقی افتاده گفت : وقتی داشتم از خانه می آمدم بیرون زنم علی بابا و چهل دزد را می خواند.

نوشته شده در تاريخ شنبه 21 بهمن 1391برچسب:, توسط ابوالفضل نجاتی |

غضنفر رو می‌برن سربازی، تمرین چتربازی.
موقع پریدن که میشه، همه می‌پرن به جز غضنفر.

یارو گروهبانه میگه: سرباز بپر!‌ غضنفر میگه: من نمی‌پرم!
یارو میگه: یعنی چی؟ گفتم بپر!
باز غضنفر میگه: جناب سروان من نمی‌پرم!
گروهبانه میگه: آخه چرا نمی‌پری؟
غضنفر میگه: جناب سروان مادرم دیشب خواب دیده که چتر من باز نمیشه و من میفتم میمیرم!

گروهبانه شاکی میشه، میگه: مرتیکه چرا مزخرف میگی؟! خواب ننه تو چیکار داره به چتر بازی؟! یالله بپر!‌
غضنفر میگه: نه جناب سروان، مادر من هرچی خواب ببینه درست درمیاد، من نمی‌پرم!
آخر گروهبانه شاکی میشه، ‌میگه: ‌بابا اصلاً تو بیا چتر منو بگیر، من چتر تورو می‌گیرم.
غضنفر میگه: خیلی خوب جناب سروان، ولی شما نپری ها!

خلاصه غضنفر چتر گروهبانه رو برمی‌داره و می‌پره و از قضا چترش هم باز میشه.
همین جور که داشته واسه خودش خوش و خرم می‌رفته پایین،
یهو می‌بینه یک چیزی از بغلش مثل گلوله رد شد به طرف پایین و گفت :

بووووووووووووم! :| :) ))))

نوشته شده در تاريخ شنبه 21 بهمن 1391برچسب:, توسط ابوالفضل نجاتی |

fu1998 2 محض خنده ! بیایید تو یه کم بخندیم

۱- یادتونه سر کلاس تخته پاک کن رو خیس می کردیم می کشیدیم رو تخته فکر می کردیم خیلی تمیز شد بعد که تخته خشک می شد می دیدم چه گندی زدیم…! الان همین حس رو نسبت به زندگی دارم

be محض خنده ! بیایید تو یه کم بخندیم

۲- دوس دارم یه روز آنقد پولدار بشم که وقتی رانی می خورم؛ اون تیکه آخر آناناس که ته قوطی گیر می کنه واسم مهم نباشه!

be محض خنده ! بیایید تو یه کم بخندیم

۳- بعضی آدما آنچنان گنج های بی بدیلی هستن که باید حتما دفنشون کنی!

be محض خنده ! بیایید تو یه کم بخندیم




ادامه مطلب...
نوشته شده در تاريخ شنبه 21 بهمن 1391برچسب:, توسط ابوالفضل نجاتی |

 

کودکی ده ساله که دست چپش به دلیل یک حادثه رانندگی از بازو قطع شده بود، برای تعلیم فنون رزمی جودو به یک استاد سپرده شد…

پدر کودک اصرار داشت استاد از فرزندش یک قهرمان جودو بسازد!

استاد پذیرفت و به پدر کودک قول داد که یک سال بعد می تواند فرزندش را در مقام قهرمانی کل باشگاهها ببیند.

در طول شش ماه استاد فقط روی بدن سازی کودک کار کرد و در عرض این شش ماه حتی یک فن جودو را به او تعلیم نداد.

بعد از شش ماه خبر رسید که یک ماه بعد مسابقات محلی در شهر برگزار می شود.

استاد به کودک ده ساله فقط یک فن آموزش داد و تا زمان برگزاری مسابقات فقط روی آن تک فن کار کرد.

سر انجام مسابقات انجام شد و کودک توانست در میان اعجاب همگان ، با آن تک فن همه حریفان خود را شکست دهد!

سه ماه بعد کودک توانست در مسابقات بین باشگاهها نیز با

ستفاده از همان تک فن برنده شود.

وقتی مسابقات به پایان رسید، در راه بازگشت به منزل، کودک از استاد راز پیروزی اش را پرسید.

استاد گفت: “دلیل پیروزی تو این بود که اولا به همان یک فن به خوبی مسلط بودی. ثانیا تنها امیدت همان یک فن بود و سوم اینکه تنها راه شناخته شده برای مقابله با این فن، گرفتن دست چپ حریف بود، که تو چنین دستی نداشتی!

یاد بگیریم که در زندگی، از نقاط ضعف خود به عنوان نقاط قوت استفاده کنیم!!

نوشته شده در تاريخ شنبه 30 دی 1391برچسب:, توسط ابوالفضل نجاتی |

1. چرا راننده ها زیر بارون دلشون فقط برای زنها می سوزه؟
۲٫ چرا استادها به دخترها بهتر نمره میدن؟
۳٫ چرا بارون میاد، ترافیک میشه؟
۴٫ چرا تو خونه ۴٠ متری ال سی دی ۵٢ اینچی میذارن؟
۵٫ چرا به هرکی مسن تره بیشتر اعتماد می کنن؟
۶٫ چرا از در که میخوان رد بشن تعارف میکنن ولی سر تقاطع به هم رحم نمیکنن؟
۷٫ چرا تو فروشگاه شهروند و هایپراستار و … چشم میدوزن به سبد همدیگه؟
۸٫ چرا از تو ماشین پوست پرتغال می ریزن بیرون؟
۹٫ چرا تو اتوبان وقتی به ماشین جلویی می رسند چراغ میدن؟
۱۰٫ چرا وقتی می رن لباس بخرن بقیه مغازه ها رو هم نگاه می کنن؟
۱۱٫ چرا قبل از ازدواج دنبال پول طرف مقابلن نه اخلاقش؟
۱۲٫ چرا بعد از ازدواج دنبال اخلاق طرف مقابلن نه پولش؟




ادامه مطلب...
نوشته شده در تاريخ شنبه 30 دی 1391برچسب:, توسط ابوالفضل نجاتی |
باران که می بارد تو می آیی            باران گل، باران نیلوفر                         باران مهر و ماه و آئینه               باران شعر و شبنم و شبدر      

باران که می بارد تو در راهی            از دشت شب تا باغ بیداریاز عطر عشق و آشتی لبریز             با ابر و آب و آسمان جاری

غم می گریزد، غصه می سوزد        شب می گدازد، سایه می میردتا عطرِ آهنگ تو می رقصد              تا شعر باران تو می گیرد

از لحظه های تشنه ی بیدار             تا روزهای بی تو بارانیغم می کشد ما را و می بینی         دل می کشد ما را تو می دانی


صفحه قبل 1 2 3 4 5 صفحه بعد

.: Weblog Themes By LoxBlog :.

تمام حقوق اين وبلاگ و مطالب آن متعلق به صاحب آن مي باشد.